ی٫ اردیبهشت ۳۰ام, ۱۴۰۳

دیدار معمارانه با سرای عامری‌ها

کلاس طراحی داخلی در بافت تاریخی تازه تمام شده بود و استاد فرهنگی در حال ترک دانشگاه بود. از آنجایی که ایشان سالیان متمادی در میراث فرهنگی فعالیت داشته‌اند، این امر سبب کارهای اجرایی در اقصی نقاط ایران شده است. با خود می‌اندیشیدم که اگر بتوانم حتی یک سفر به کوتاهی بازدید از بنایی در کنار ایشان داشته باشم، به چه اندازه می‌تواند برایم مفید باشد. جستار معماری در کنار چنین بزرگی مطمئنا  خط‌های خوبی برایم به ارمغان خواهد آورد. به نزد استاد رفتم و از ایشان خواهش کردم که اگر برایشان مقدور است در بازدید از بنایی همراهشان باشم و از حضور ایشان علم و فن بیاموزم. استاد در پاسخ فرمودند: «یک‌هفته‌در‌میان روزهای دوشنبه به سرای عامری‌ها در کاشان می‌روم. اگر مایل هستید یکشنبه دو هفته آینده یادآوری کنید تا نتیجه نهایی را خدمتتان اطلاع دهم.»

 
یکشنبه شده بود، روزی که دو هفته انتظارش را کشیده بودم. پیامی برای استاد فرستادم و دائم به تلفن همراهم می‌نگریستم تا اگر پاسخی آمده سریع ببینم. استاد این‌گونه پاسخ دادند: «دوشنبه صبح ساعت ۱۰ به احتمال در سرای عامری‌ها خواهم بود.» دیری نگذشت که ساعت ۷:۲۰ صبح دوشنبه خود را در ترمینال کرج یافتم. بلیت اتوبوس ۱۴،۰۰۰ تومان بود. پس از تهیه بلیت و حرکت اتوبوس، سفر یک‌روزه  به سرای عامری‌های کاشان رسما آغاز شده بود. قرار بر این بود که در کاشان یکی از دوستانم به من ملحق شود. 
 
از دیوار قاب‌گرفته تا دیوار تجیر
هدف از این سفر این بود که با سرای عامری‌ها آشنا شوم و روش‌های برخورد با بنای تاریخی را که در آنجا انجام‌شده باکیفیت حضور در کنار استادی که از ایشان با نام«ستون مرمت ایران» نام می‌برند، مورد بررسی قرار دهم. پس از رسیدن به کاشان سید مجتبی سبزپوشان به من ملحق شد و به اتفاق به سرای عامری‌ها رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم، چیزی که در ابتدا نظرم را جلب کرد، وجود دیواری قدیمی بود که ویرانه‌های آن را با دیواری سفید قاب کرده بودند.  ورودی سرای عامری‌ها تشکیل شده بود از سنگفرشی که آجرهای خرند، محیط باغچه‌ها را از محل آمد‌و‌شد مجزا می‌کرد.  دری چوبی در میان دیواری آجری که بازشوهایی در میان دیوار با الوار و بافه محصور شده بود. این روش برخورد مرا یاد دیوارهای تجیر انداخت. دیوارهای تجیر خاصیت دید و ندید در مخاطب ایجاد می‌کند. درحالی‌که حال و هوای داخل را می‌توان حس کرد و متوجه جزئیات نشد، در مخاطب حس کشف بنا به وجود آورد. 
 
بنای محترم به استقبال مهمان می‌آید
یکی از مواردی که توسط اساتید توصیه می‌شود، این است که بهتر است  طراح  از طراحی ورودی غفلت نکند که به‌حق کلام درستی است؛ چرا که از کوزه همان برون تراود که در اوست. برون‌عامری‌ها خبر از درونی غنی می‌داد و من خرسند از این بودم که زمانی را که برای این کار در نظر گرفته‌ام فواید زیادی برایم خواهد داشت. بنا با طرحی که در ابتدا به ما نشان داد حکایت از میزبانی محترم داشت که به استقبال مهمان می‌آید. با احترامی که سرای عامری‌ها به استقبالمان آمده بود وارد بنا شدیم.  پس از ورودی رواقی قرار داشت که سمت چپ سرای قهوه و سمت راست دار قالی به چشم می‌آمد و بعد از چند گام وارد حیاط شدیم. روبه‌رویمان دری بود که ما را صدا می‌زد. به آستانه آن وارد شدیم. به قدری طرح درست بود که ما بعد از سپری‌کردن چند فضا و آشنایی نسبی با اثر ناخودآگاه وقتی که دیگر نیاز بود سؤالی بپرسیم خود را مقابل پنجره‌ای یافتیم که گویی اتاق اطلاعات بود. مجتبی جلو رفت و جویای استاد فرهنگی شد. مردی که درون اتاق اطلاعات بود ما را به دفتر استاد  راهنمایی کرد. 
 
تأمل در کاشانک؛ زیبایی درون و برون
پس از اینکه پیچ و تابی در بنا خوردیم، به کارگاه ساختمانی رسیدیم. استاد را دیدیم که با استاد کاشی‌کار مشغول صحبت و هماهنگی‌های لازم برای چگونگی اجرای بخشی از حمام یکی از کاشانک‌ها بودند. بعد از پایان صحبت‌هایشان جلو رفتیم و پس از سلام و احوال‌پرسی در کناری ایستادیم و نظاره‌گر آنچه بین طراح و مجری می‌گذشت، شدیم. توجه من به چگونگی اجرای تأسیسات جلب شد. بر روی دیوار محل عبور سیم‌های برق و کلید و پریزها به چشم می‌خورد. لوله‌های فاضلاب و آب رسانی که در کف اجرا شده بود در مرحله‌ای بود که هنوز می‌شد چگونگی رسیدن به حمام را دید. در سطح گچی دیوارها خراش‌هایی کم‌رنگ وجود داشت که برای درک چگونگی تزئینات قدیم بنا بود. کاشی‌های خاکستری  با ملات ماسه  سیمان بر روی دیوارهای حمام اجرا شده بود. درون حمام فضاهایی برای دوش، حوله‌خشک‌کن، توالت فرنگی و حفره‌ای به عنوان وان وجود داشت. یک وجه حمام کاملا دری چوبی با شیشه‌های رنگی بود و از داخل شیشه‌ای کدر با چسب آکواریوم به چارچوب مهار شده بود. این امر به این سبب بود تا فردی که داخل است، احساس محرمیت داشته و موجب کاهش انتقال حرارت و صوت بین فضای باز حیاط و فضای بسته حمام شود؛ درحالی‌که از نور روز بهرمند می‌شود. اما ارزش دیگری که این فن به ارمغان آورده زیبایی درون و برون است. 
 
روایت به هم رسیدن زوج راه‌پله و آسانسور!
پس از درک این کاشانک به کاشانکی در طبقه فوقانی رفتیم. آنجا دارای اتاق، حمام و ایوانی رو به حیاط بود. نرده‌ای فلزی که هنوز تکمیل نشده بود، روی زمین نظرم را جلب کرد که در ادامه متوجه شدم طرح آن متعلق به استاد است. به گفته‌ استاد عادل فرهنگی طرح اصلی از پروفیلی با یک شماره کوچک‌تر مد نظر بود که با نظر آهنگر برای اجرای بهتر به شماره‌ای بزرگ‌تر رضایت دادم. طرح به صورت قابی بود که از درون آن پنج بافه طول نرده را طی می‌کرد و در بالای نرده دستگیره‌ای چوبی به صورت قوس‌های نرم حرکت می‌کرد.بعد از کاشانک طبقه بالا دوباره به محل قبل بازگشتیم. گویا استاد منتظر کسی بودند. مدتی گذشت و خانم مهندسی را دیدم که به سمت ما می‌آمد. پس از آنکه به ما رسید و صحبت‌هایی که با استاد در باره‌ جزئیات کار داشتند حرف از آهنگری بود که با او درباره‌ نحوه‌ اجرای پله‌ای در آن سوی حیاط که قرار بود مهمانان را از ایوان به فضای صبحانه‌خوری برساند صحبت کنند. دیری نگذشت که آهنگر هم به ما ملحق شد و به اتفاق به محل اجرای راه‌پله رفتیم. دیوارها خبر از حضور خانم مهندس کمی پیش‌تر از اینکه ما بیاییم می‌داد. او گویا از قبل مسیر عبور پله‌ها را تا جایی که قدشان یاری‌شان می‌کرده بر روی دیوار کشیده بودند. در فضایی که ما بودیم قرار بود آسانسوری در کنار یک راه‌پله باهم زندگی کنند. عده‌ای را می‌دیدم که جمع شده‌اند و برای شروع زندگی این زوج تصمیم می‌گیرند. در این بین من از محل تأسیسات و چگونگی اجرای آن عکس تهیه  می‌کردم. کلماتی که بین آن‌ها تجارت می‌شد برایم جالب بود، چگونگی فهم متقابل از صحبت‌هایی که گاهی کلمات و اصطلاحات انگلیسی از سوی خانم مهندس در مقابل اصطلاحات کوچه‌بازاری آهنگر و گاهی ترجمه مفاهیم طرفین توسط استاد واقعا شنیدنی و کلاس آموزشی بالایی برایم داشت. پس از پایان‌یافتن و نتیجه‌گیری صحبت‌هایشان محل را ترک کردند و من مشغول عکاسی شدم که ناگاه استاد را دیدم که بازگشت و گفت: بچه‌ها همراهم به طبقه بالا بیایید، آنجا نیز برایتان مفید خواهد بود.
 
ظریف‌کاری‌ در احیای تزئینات از‌دست‌رفته
در طبقه بالا به اتاقی وارد شدیم. استاد سنگ‌کار مشغول چیدن سنگ‌های کف و تنظیم درزبندی‌ها بود. چیزی که نظرم را جلب کرد دقتی بود که با کمک بندها به دست آمده بود. سنگ‌ها در عرض اتاق طوری چیده شده بودند که تمامی آن‌ها به یک اندازه بودند و سنگی نبود که نیاز به تغییر اندازه داشته باشد. استاد که دیدند نظر ما به‌دقت کار سنگ‌کار متوجه شده و این‌طور به نظرشان آمد که ما نمی‌توانیم ایرادی از نحوه اجرا بگیریم، گفتند اگر من بودم بندهای فضای میانی را با بندهای حاشیه در یک امتداد قرار می‌دادم. برای این کار باید از سنگی استفاده می‌کردند که اندازه‌ یک ضلع سنگ‌های حاشیه به اندازه‌ قطر سنگ‌های میانی می‌بود. گویی استاد با این نگاه دقیق به دنبال آموزش این بود که در مواجهه با کاری خوب، نباید نکات مثبت مانع به‌چشم‌آمدن دیگر نکات شود. به سمت دیگر اتاق رفتیم، جایی که آهنگر در کنج اتاق مشغول تنظیم تسمه‌هایی به‌عنوان ستونی  برای پدیدارشدن تزئینات بود. این قسمت را استاد این‌گونه برایمان شرح دادند: در این محل، با تزئیناتی مواجه شدیم که در پشت ستونی مخفی شده بود. برای نمایش تزئینات باید فضایی ایجاد می‌کردیم که حال‌وهوای ستونی که در این محل بوده را برایمان تداعی می‌کرد. درحالی‌که به‌راحتی بتوان تزئینات باارزش قدیمی را نیز  دید. برای رسیدن به این هدف بر آن شدیم تا آنچه تخریب‌شده را هرچه ظریف‌تر انجام دهیم درحالی‌که مخاطب متوجه شود این رفتار ما به خاطر توجه به تزئینات بوده است. 
 
رو به منظر حیاط به حیات اندیشیدن!
پس از این صحبت‌ها به اتفاق استاد و مرد آهنگر به محل نرده‌هایی که هنوز تکمیل نشده بود، رفتیم و در آنجا هم استاد نکاتی را به ایشان متذکر شدند. پس از نهایی‌شدن روند کار مرد آهنگر ما را با استاد تنها گذاشت. استاد از چالشی که برای طراحی  فضای آفتاب‌گیر روبه‌رویمان داشت، با ما این‌گونه سخن گفت: بچه‌ها، نظرتان درباره چگونگی اجرای نرده‌ها برای آن فضای آفتاب‌گیر چیست؟ قرار است آنجا مهمانان در زیر آفتاب زمستان بنشینند و لختی در منظر حیاط به حیات بیندیشند، مطالعه‌ای کنند و شاید بعضی هم به دور از دنیا در فضای مجازی غرق شوند و در تابستان نیز نیاز به سایبانی دارند تا از شلاق‌های سوزان آفتاب در امان باشند. پس از شرح آنچه قرار است اتفاق بیفتد قلمی بر دست گرفتند و شروع به طراحی نمای بنا کردند. زاییده ذهنشان را می‌شد از قلمی که بر روی کاغذ می‌رقصید دید. ماحصل هندسه‌ای بود که چگونگی قرارگیری عناصر الحاقی در کنار آنچه از قدیم برجای‌مانده بود را نمایش می‌داد. پس از ترسیم چند کروکی به سمت رستوران و دفتر کارشان حرکت کردیم. من فضاهای مختلف را در حافظه دوربین ثبت می‌کردم. مجتبی میز پذیرش رستوران را نشانم داد و گفت: خلق این اثر مربوط به استاد است. میزی چوبی در فضایی با نور ملایم که از برخی جداره‌های میز نورهایی دیده می‌شد اما منبع آن مشخص نبود. در روبه‌روی قسمت پذیرش راه‌پله‌ای با شیب تند وجود داشت. شیب تند راه‌پله نشان از پیشانی بلند و کف پله‌ای با عرض کمتر از پله‌های معمول بود. برای اینکه تردد راحت‌تر صورت پذیرد، بر روی هر پله، پله‌ای چوبی با ارتفاع نصف پله اصلی قرار داده بودند. این امر هر چند به هنگام بالا رفتن نیاز به گام کوتاه‌تری دارد، اما متوجه حالتی غیرمعمول می‌شویم و اصطلاحا سکته‌ای در بالا رفتن است، ولی هنگام پایین‌آمدن از آن کمتر احساس می‌شود.
 
شفته‌سماق یا گوشت و لوبیا؟!
ساعت سه بعدازظهر شده بود و استاد باید کمی استراحت می‌کرد، برای این منظور از ایشان اجازه مرخصی گرفتیم و قرار شد یک ساعت بعد برای ادامه بازدید نزد ایشان برویم. پس از خداحافظی برای صرف نهار به سفره‌خانه‌ای رفتیم. من بنا به عادت همیشگی وقتی به جایی سفر می‌کردم، سعی داشتم از غذاهای سنتی همان شهر امتحان کنم. در لیست غذاها به دنبال اسمی جدید بودم که دو مورد نظرم را جلب کرد؛ گوشت و لوبیا و شفته‌سماق. از آنجایی که گوشت و لوبیا را قبلا خورده بودم، شفته‌سماق را برگزیدم و مجتبی نیز جوجه‌کباب انتخاب کرد. بعد از مدتی انتظار یکی از میزبانان سفره‌خانه با سینی به سمتمان آمد. درون آن ظرفی نان به همراه سبزی، ترشی، نمک و فلفل، نوشابه، یک بطری آب و سفره‌ای یک‌بار مصرف بود. در فاصله‌ای که سفره را پهن می‌کردیم، سینی دیگری برایمان آوردند که محتوای آن یک پرس جوجه‌کباب، کاسه و دیزی بود. با کنجکاوی درون دیزی را نگریستم. تصورم از شفته‌سماق شاید ظرف برنجی بود که به‌صورت کته طبخ شده باشد. اما کاملا اشتباه می‌کردم. چیزی که می‌دیدم مقداری آب به رنگ سرخ نارنجی بود که نشان از رنگی آشنا داشت. آب را درون کاسه ریختم. در آن هنگام محتوای اصلی کم‌کم به چشم می‌آمد. ظاهری مشابه کوفته تبریزی با تفاوت در مقیاس داشت که تقریبا سه برابر کوچک‌تر از کوفته‌هایی که تا به حال من دیده بودم. طعمی بی‌نظیر داشت و من از انتخابم راضی بودم.  پس از صرف نهار وقتی از سفره‌خانه بیرون رفتیم، در روبه‌روی خود آرامگاه امامزاده‌ای را دیدم. در کوچه مجاور آن نام خانه طباطبایی‌ها به چشم می‌آمد. بعد از گشتی در امامزاده به سرای عامری‌ها بازگشتیم. در طول مسیر سردر خانه بروجردی‌ها مهم‌ترین موضوع بود. وقتی به سرای عامری‌ها رسیدیم دو مرتبه همان مسیر را طی کردیم با این تفاوت که عکس‌های بیشتری ثبت کردم. بعد از مدتی متوجه شدم کارگاهی که صبح بازدید کردیم تعطیل شده بود. گویا کارگران در این ساعت دیگر کار نمی‌کنند. این سکوت خبری داشت. خبری که بویی از عدم وجود بازدید اجرایی  همانند صبح می‌داد. با این خبر تصمیم گرفتم تا جایی که ممکن است جزئیات بیشتری ببینم.
 
 سرویس بهداشتی می‌تواند اثر هنری باشد
ساعت ۵:۳۰ به اتفاق استاد و مجتبی گشتی پایانی در بنا زدیم. این بار استاد به‌طور خاص بنا را به ما معرفی می‌کردند. کاملا با تمرکز سعی در انتقال دانشی که در سالیان دراز به دست آورده بودند را داشتند. متقابلا ما نیز مشتاقانه پذیرای تجربیات ایشان بودیم. در این بین در طول مسیر به آشپزخانه، نانوایی، رستوران، سرویس بهداشتی و حیاط اصلی رفتیم و استاد برایمان از ضرورت وجود تأسیسات خاص برای آشپزخانه، چگونگی رسیدن به طرح نانوایی، نحوه برخورد با کاغذدیواری رستوران که یادگار زمانه قجر بود، اهمیت سرویس‌های بهداشتی و اینکه باید به مثابه یک اثر هنری به آن نگریست، برایمان صحبت کردند. در خلال مطالب به نحوه برخورد با چاهی که در محل سرویس‌های بهداشتی بود و چگونگی تبدیل آن به یک عنصر نشانه  اشاره کردند. با توجه به این موضوع که خورشید غروب کرده بود و چیزی که خیلی به چشم می‌آمد نورپردازی بنا بود، گفت و شنودی صورت گرفت.
 
راه‌پله بدرقه‌مان کرد!
به ورودی بنا رسیده بودیم؛ درحالی‌که برای ما به منزله‌ خروجی بود. آنجا به سمت سرای قهوه هدایت شدیم و دلیل آن تابلویی بود که در کنار ورودی هر فضا نصب شده بود. با اشاره استاد پی به تنوع تابلوها در فضاهای مختلف بردیم. به داخل سرای قهوه رفتیم. راه‌پله‌ای متفاوت در آنجا بود. تفاوتش از آن جهت بود که برخلاف معمول که اکثر راه‌پله‌هایی که دیده بودم مسیر پله موازی با اضلاع دیوارهای مجاور خود حرکت می‌کردند، اما این مرتبه  مسیر پله  قطر یک مستطیل را طی می‌کرد. این راه‌پله حسن‌ختام میزبانی سرای عامری‌ها از ما بود. گویی طراح راه‌پله را به نشانه‌ بدرقه مهمانان تا دم در طراحی کرده بود که این‌گونه با ما سخن گفت: خیر پیش، باز هم به ما سر بزنید. خوشحال می‌شویم دوباره ببینیمتان. درحالی‌که ما دور می‌شدیم فریاد می‌زد مراقب خودتان باشید. خدا نگهدار!
 
پایگاه خبری اصفهان زیبا

درباره نویسنده