ش٫ اردیبهشت ۱ام, ۱۴۰۳

درباره محمدکریم پیرنیا به بهانه سالروز درگذشتش

محمدکریم پیرنیا آثار گران سنگی همچون «آشنایی با معماری اسلامی ایران»، «شیوه‌های معماری در ایران» و… را به نگارش درآورده است،

می‌نویسم معماری سنتی ایرانی، می‌خوانید اتاق‌های پنج دری و بادگیر و حوض و پنجره‌های رنگی که رو به درختان انجیر میان باغچه باز می‌شود. این، آن تصویر مشترک ذهنی تمام ماست از جهانی که گستره مضامینش آن قدر وسیع است که بخش عمده‌ای از عمر هفتاد و هفت ساله محمدکریم پیرنیا را به خود مشغول کرد. محمدکریم، از زمانی که چشم باز کرده بود، در میان کوچه پس کوچه‌های گرم یزد، سرگرم کشف زیبایی‌های شهر کویری اش بود.

چه در روزگاری که نوجوان ریز جثه بازیگوشی بود که از مدرسه فرار می‌کرد و به خانه‌های قدیمی شهر پناه می‌برد، چه در زمانی که به قامت جوانی رعنا وارد دانشکده ادبیات شد، اما شعر مجسم در سازه‌های ایرانی را، عاشقانه‌تر از مضامین ادبی مکتوب یافته بود. پس ادبیات را نصفه نیمه رها کرد، رفت به دنبال عشق دیرینه اش معماری. دانشکده هنر‌های زیبا، میزبان ورودی پرانگیزه‌ای بود که پس از مدت کوتاهی، دیرتر می‌آمد و زودتر می‌رفت. دلش می‌خواست خود را از معرض غرب زدگی‌های بی منطق معماری آن روز‌ها دور نگه دارد.

میراثی که از اواخر قاجار تا روزگار پهلوی، بیش از پیش نمود خارجی پیدا کرده بود و رفته رفته داشت مغز معماران جوان هنر‌های زیبا را از اصالت سازه‌های ایرانی دور می‌کرد. پس یک روز برای همیشه از دانشگاه هنر‌های زیبا بیرون زد و پس از آن زمانش را وقف شنیدن تجربیات و دانسته‌های معماران و استادکاران باتجربه و میان سال کرد تا بی واسطه، از دل کوچه و خیابان، فرهنگ و سنت رایج در هر منطقه را آجر به آجر کشف کند و مسیر تازه‌ای به سوی حفظ و توسعه معماری سنتی ایرانی باز کند.

پیرنیا، که دانشجوی انصرافی دانشکده معماری دانشگاه هنر‌های زیبا بود، روزی دکترای افتخاری در همان رشته را از دانشگاهی گرفت که بار‌ها در منصب استاد در کلاس درسش حاضر شده بود. او که آثار گران سنگی همچون: «آشنایی با معماری اسلامی ایران»، «شیوه‌های معماری در ایران» و… را به نگارش درآورده است، دانسته هایش را مدیون آدم‌هایی بود که روزگاری پیش از او، وقتی خشت روی خشت می‌گذاشتند حواسشان به خنکای اتاق‌ها در گرمی تابستان بود و می‌دانستند در همان اتاق چطور شب‌های بلند زمستان را به گرمی صبح کنند.

مطبخ، قلب خانه بود و هوا از پنجره‌های متعدد اطرافش جریان داشت. حیاط‌های بزرگ، محرم‌ها تکیه عزاداری می‌شد و کلون‌های در، بسته به زیر و بم صدایش، چادر رنگی گلدار را بر سر زن خانه می‌انداخت. پیرنیا، آدم کلاس‌های شسته رفته آکادمیک نبود. خودش در میان کتاب‌ها بود، دلش در پنج دری‌های ساختمان‌های بازمانده از عهد قاجار و صفوی. آن قدر که پیکرش در گوشه‌ای از خانه رسولیان یزد که حالا دانشکده معماری و شهرسازی است، آرام گرفته و هنوز صدای پدرانه اش با آن لهجه شیرین یزدی در دالان هاش می‌پیچد.

شهرآرانیوز

 

درباره نویسنده